مطالبی بسیار زیبا
انجمن علمی زبان انگلیسی مدرسه راهنمایی تیزهوشان شهید بهشتی بروجرد

For describing you, I'll say you're the caller to call the mystic call of love. You make me think and love. Cry and to be lover and not cry. To be lover and not love. To be lover and forget. I swear by God that's not my heart words. It's just the devil of disappointment makes me forget you. Over there, really nearer than devil, a kind makes me remember you and loving you, I have one God and a world of hope. I keep my head up and pride that I'm lover and didn't forger you. I have a heart and feeling of going on. I'll take you to highest possibility of love to make you cut red apples of life from its green trees of kindness.

در وصف تو خواهم گفت موذنی هستی در فریاد زدن ندای عرفانی عشق. مرا به تفکر وا می داری و به دوست داشتن. به گریستن و به اینکه می شود عاشق بود و گریه نکرد. عاشق بود و دوست نداشت. عاشق بود و از یاد برد. به خدا قسم حرف دلم این نیست. این تنها شیطان نا امیدی است که مرا به از یاد بردن تو فرا می خواند. آنطرف تر، خیلی نزدیکتر از شیطان، مهربانی نام تو را بیادم می آورد و دوست داشتن را. یک خدا دارم و یک دنیا امید. سرم را بالا می گیرم و به اینکه عاشقم و ترا را از یاد نبرده ام فخر می فروشم. یک دل دارم و تنها حس ادامه یافتن. تو را به بالاترین امکان عشق می رسانم تا از درختان سبز مهربانی اش سیب های سرخ زندگی بچینی.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

I lose you again in circle of love and take refuge from my God, the only sentry to keep you in this circle. I'm sure I've taken a good sentry. Some times I feel pain in my eyes and can't beer any more tears. What should I do? If the challenging of love lasts years, if it has problems, if it needs power to encounter hardships, I've got to tolerate and stay. Should encounter and have patience and go on the challenge. I use power of love as the protector for my uncontrollable heart and also, I want him to protect you and increase your power for the hardships come to you. If you forget even to open the window of your black bricks room, go to that notes written last summer. Maybe a word of hope was written. I gave my heart's sigh to fall breeze. Each black bricks of your room are incarnation of that sigh, one by one.

دگرباره تو را در ساحت مقدس عشق از کف می دهم و به خدای خود که تنها نگهبان تو برای حضورت در این ساحت است، پناه می برم. اطمینان دارم نگهبان خوبی برگزیده ام. گهگداری چشمانم می سوزد و طاقت اشکهای بیشتر را ندارد. چه کنم. توانم بسیار کم است. مبارزه عشق اگر سالها به طول انجامد، اگر پیچ و خم فراوان دارد، اگر قدرت برابری با ناملایمات می خواهد، باید بود و تحمل کرد. باید کشید و صبور بود و مبارزه کرد. یاد خدا را نگهبان دل افسار گسیخته ام می کنم و هم، از او می خواهم تو را پاس بدارد و اگر ناملایمات دست آزار بر تو بلند کرد، توانایی ات را افزون کند. حتی اگر یادت رفت پنجره اتاق آجر مشکی ات را باز کنی، سری به جزوه های نوشته شده تابستانهای گذشته بزن. شاید واژه امیدی نگاشته شده باشد. من آه دلم را بدست نسیم پاییزی داده ام. دانه به دانه آجرهای مشکی اتاقت، تجسم آن آه اند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

In new location of my life, it's taken even a long time, I miss my nature, my house, my mother, my father, my tyrant neighbors, my silent streets, my fields waiting for spring and you. Even though I think about them and you, but I'm not satisfied yet. If I talk to you hundred postures, I won't be that last lover. What should I do?! I get up at six everyday. I tell you out my grievances. Everybody's running away. Oh! I've lost the bus. Thank God! The minibus for Nobonyad has arrived. Oh, there's only five minutes to the time of my appearance at work. I pull the switch of computer case. I lean the circling chair. And another day began. I take a print from my work. Sir! Do my colors have composition?!

در فضای جدید زندگی من که حتی مدتها نیز می گذرد، طبیعت من، خانه من، مادر من، پدر من، همسایه های مردم آزار من، کوچه های خلوت من، مزارع به انتظار بهار من و تو جایشان خالی است. هرچند گهگداری به آنها و به تو فکر می کنم. ولی باز راضی نمی شوم. اگر صد رکعت هم با تو حرف بزنم، باز آن معشوق زندگی گذشته من نمی شوی. چه باید بکنم؟! هر صبح ساعت شش بیدار می شوم. کمی با تو درد دل می کنم و راه می افتم. هر کسی به یک سمتی می رود. وای! اتوبوس را از دست دادم. خدا را شکر! مینی بوس نوبنیاد رسید. ای وای پنج دقیقه مانده به ساعت حضور من در اداره. سوئیچ کیس کامپیوتر را می زنم. به صندلی گردان تکیه می دهم و روزی دیگر آغاز می شود. یک پرینت از کارم می گیرم. آقای رئیس! رنگهای من کمپوزیسیون دارند؟!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love.

به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

When you look at me, moonlight jumps out of the dark clouds and bright the dusty window of this house. When you look at me, night gets the day and the morning of being together arrives. At this side of this house, somebody always waiting is me and the frames empty of affection on the wall. That side of city, everybody staring the clouds catching the moonlight. It's not true if I say moonlight won't die with its red face when you're not here. But believe it when you're here, the little tiny hole of hope to horizon won't catch the dark disappointment of night.

نگاهم که می کنی، مهتاب سراسیمه از پشت ابرکان تاریک شب خیز بر می دارد و پنجره خاکی این خانه را روشن می کند. نگاهم که می کنی، شب به صبح می رسد و پگاه روشن با هم بودن سر می رسد. اینسوی خانه همیشه به انتظار، من هستم و قابهای خالی از عاطفه بر دیوار. آنسوی شهر، همه چشم توختگان به ابرکهای در برگرفته مهتاب. حقیقت ندارد اگر بگویم صبح نمی شود، صورت تب دار مهتاب، وقتی تو نیستی. اما این را باور کن که وقتی تو هستی، نقطه کوچک رو به افق امید من، به سیاهی نا امیدی شب نمی رسد.


 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط